پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

پرنسس پارمیس

اون وقتا (دومین ماه تولدت)

مامانی وقتی 42 روزت بود رفتیم اولین مسافرت زندگیت، شهرستان ساوه.  روستای بابابزرگها و مامان بزرگهات ، همونجایی که مامان و بابا عاشقشن: اینم مناظری از روستای قشنگمون که دلم می خواد تو هم بزرگ شدی مثل ما بهش افتخار کنی و مثل خیلی از آدمای امروزی، اصلیت خودت رو گم نکنی، اجداد ما متعلق به این روستای زیبا هستند: اینم کوچه باغ زیبای منتهی به رودخونه: حدود دو هفته بعدش، 30 خرداد ماه هم رفتیم شمال. برای اولین بار نی نی من رفت به شمال. تمام راه رفت و برگشت توی بغلم خواب بودی. گاهی بلند شدی شیر خوردی، گاهی هم توی جاده نگه داشتیم پوشکت رو عوض کردیم. دکترت گفته بود برای نی نی ها تا شش ماهگی مسافرت هنوز زوده...
27 مهر 1391

اون وقتا (ماه اول تولدت)

دختر نازم، یکی دو هفته ی اول که به دنیا اومدی، هی لاغرتر شدی تا رسیدی به ٣١٠٠ که دکترا نگران شدن، دلیلش این بود که نمی تونستی خوب شیر بخوری، من و تو گاهی ساعتها درگیر بودیم تا تو بتونی شیر بخوری، مشکلات مامان در این باره به جز ناشیگری، حساسیت بیش از حد بود که گاهی برای شیر دادن گریه می کردم و از درد به همه جا لگد می زدم، اما خدا رو شکر که اون دوران گذشت و کم کم تو و من تونستیم با هم کنار بیایم. اولش لباسهای سایز صفر هم توی تنت گریه می کردن: تازه زردی هم داشتی که مجبور شدیم ببریمت آزمایشگاه که خوشبختانه زردیت کم بود و با شیر خوردن رفع شد : توی این عکس زردی چشمات کاملن معلومه روز دهم برات تولد صفر سالگی گرفتیم با د...
27 مهر 1391

اون وقتا (هنگام تولدت)

دختر نازنازی مامان، وقتی توی یه روز خیلی قشنگ بهاری، در آخرین روز فروردین  مامان تصمیم گرفت توی این تاریخ قشنگ یعنی 31/01/91 از شکمش درت بیاره، تو این شکلی بودی وقتی توی اتاق عمل آوردن تو رو ببینم: اینم وقتی اومدی توی بیمارستان آوردنت پیش مامان. با لباس اشتباهی به جای صورتی بهت آبی پوشونده بودن   یه صورت گرد قشنگی داشتی که هر کسی می دید به دلش می نشست: اینم وقتی چشمای قشنگت رو باز کردی و در سکوت و با آرامش ما رو تماشا می کردی:   راستی وزن تولدت 3 کیلو و 500 بود و قدت 50 ، دور سرت 36 و ساعت 8.35 صبح متولد شدی. در حالیکه من به هوش و کاملن با حال خوش و هیجان زده، منتظر بودم که تو رو در بیارن ...
26 مهر 1391

پارمیس مامان در 6 ماه و 26 روزگی

دختر خوشگلم ! امروز شش ماه و ٢٦ روزت شده. مامان از روی تنبلی این همه وقت از نوشتن توی وب لاگت ننوشته. الان پایین پای مامانی ولو شدی و داری منو نگاه می کنی و گاهی اردک های کوچولوت رو توی دهنت می کنی و از اینور به اونور قل می خوری. گاهی هم ٤ دست و پا می شی و هی عقب و جلو می ری و تمرین ٤ دست و پا رفتن می کنی. مامانی خیلی خوشگل و تو دل برو و کپل و بی نظیری. به جز من که عاشقتم،‌ بابایی و خاله ها و دوستام و هر کی توی خیابون هم حتی می بیندت، محوت می شه و عکس العمل نشون می ده. عاشق اینم که با کالسکه برت دارم ببرم بیرون هی مردم دورت جمع بشن و سر و صدا راه بندازن که چه قدر نازه، چه قدر تپله. اینم چند تا عکس تازه ات: ببین...
26 مهر 1391

نی نی:32 هفته و 4 روز

امروز، شنبه ٢٠/١٢/٩٠ پارمیس خانم عسلی، می خواستم بهت بگم تو متولد سال اژدهایی    یا به قولی دیگر سال نهنگ              رفتم مشخصات این سال رو خوندم هم توی کتابهای خودم. هم توی وب سایتها. سال خیلی خوبیه و بچه های نیرومندی داره. تو که بچه ی مامانی، دختر بسیار نیرومندی خواهی بود. برای دختر بودن توی جامعه ی ما، حتمن باید خیلی باهوش و خیلی نیرومند باشی. که مطمئنم هستی. صورت گردالوی ماهت رو می بوسم.   ...
20 اسفند 1390

نی نی در 32 هفتگی !

پنج شنبه 18/12/90 تو الان 32 هفته و 2 روز داری ! می بینی؟ حسابی برای خودت خانمی شدی عزیزم. دختر خوشگلم. توی دل مامان همچین تکون می خوری که از اینطرف به اونطرف شکمش می جنبه. برام جادویی و شگفت انگیزه. مثل معجزه می مونه. دلم می خواد ساعتها بشینم و تو تکون بخوری و من شکمم رو تماشا کنم که بالا و پایین می ره یا به چپ و راست مایل می شه. یه روز تو هم اینها رو می فهمی کوچولوی من چون تو هم از جنس منی. یه دختر مامان. طی دو روز گذشته ، سکسکه کردنت رو کشف کردم و چه حالی شدم ! باور کن بعضی وقتها دلم می خواد شکم خودم و بگیرم و بخورم. دلم می خواد بغلت کنم و ببوسمت. دلم برای بغل کردنت خیلی آب می شه. دیگه روزهای آخر ساله. دو هفته دیگه مون...
20 اسفند 1390

نی نی در 21 هفتگی (الان: 32 هفته و 4 روز)

چهارشنبه 30 آذر 1390 امشب شب یلدا است. امسال هر کس یک طرف پراکنده است و فقط ما و برادر کوچیکه قرار است دور هم جمع شویم.. اما از همه مهم تر، این نی نی خوشگلم است که دیگر حسابی بزرگ شده. الان طبق آخرین سونوگرافی انجام شده (4 بعدی) درست 21 هفته و یک روزش است. از هفته 18 طبق سونوگرافی قبلی، و هفته 17 طبق سونوگرافی آخر، حرکاتش را برای اولین بار حس کردم. تکانهای شگفت انگیزی آن پایین در شکمم. هیچ شبیه بال زدن پروانه و فلان که در سایت ها و نوشته های رایج بود ، نبود. تکانی شبیه حرکت روده ها. و حالا که بزرگتر شده ، شبیه ماهیی در شکم. چیزی که تکان می خورد، سر می خورد و از این ور به آن ور می رود. خیلی خیلی شگفت انگیز و لذتبخش است. عاد...
20 اسفند 1390

نی نی در 18 هفتگی (الان: 32 هفته و 4 روز)

شنبه 5/آذر/1390 نی نی من الان درست 18 هفته دارد. هنوز هیچ اثری از خودش برایم نشان نداده. نه تکانی نه لگدی ! گاهگاهی حرکات مشکوکی در پایین دلم حس می کنم که واقعن نمی دانم کار نی نی است یا حرکات روده ؟! خیلی دلم می خواهد زودتر خودش را به من نشان بدهد و خیالم از او راحت شود. هفته ی پیش دومین سری آزمایشات سلامت جنین به نام "کواد مارکر" را دادم و این هفته جوابش را می گیرم. از نی نی و سالم بودنش مطمئنم اما باز ته دلم می خواهم همه چیز برایم صد در صد باشد. همان مرض کمال گرایی. تست های اولیه و سونوگرافی اولیه که خوب بودند. فقط در آزمایش خون کمی ریسک کروموزم 21 بالا بود که ناچار به آزمایشات سری دوم شدم. آخرین باری که پیش دکترم بودم (24/8/90...
20 اسفند 1390

نی نی در 18 هفتگی (الان: 32 هفته و 4 روز)

شنبه 5/آذر/1390 نی نی من الان درست 18 هفته دارد. هنوز هیچ اثری از خودش برایم نشان نداده. نه تکانی نه لگدی ! گاهگاهی حرکات مشکوکی در پایین دلم حس می کنم که واقعن نمی دانم کار نی نی است یا حرکات روده ؟! خیلی دلم می خواهد زودتر خودش را به من نشان بدهد و خیالم از او راحت شود. هفته ی پیش دومین سری آزمایشات سلامت جنین به نام "کواد مارکر" را دادم و این هفته جوابش را می گیرم. از نی نی و سالم بودنش مطمئنم اما باز ته دلم می خواهم همه چیز برایم صد در صد باشد. همان مرض کمال گرایی. تست های اولیه و سونوگرافی اولیه که خوب بودند. فقط در آزمایش خون کمی ریسک کروموزم 21 بالا بود که ناچار به آزمایشات سری دوم شدم. آخرین باری که پیش دکترم بودم (24/8/90...
20 اسفند 1390

نی نی در 13 هفتگی (الان 32 هفته و 4 روز)

سه شنبه 3/08/90 نی نی جونم ! در واقع یک هفته ای می شود که می دانم شاید دیگر پارمیسی  نداشته باشم. یعنی شاید نی نی ام پسر باشد. خوب اینهم به نوبه ی خود بد نیست. برای چنین جامعه ی مردسالاری، آوردن پسر باعث ذوق پدر بچه (البته یواشکی) و مادر بزرگ و خانواده ی پدری بچه (به طور آشکار) و کور شدن چشم تمامی بدخواهان بی مغزی که فکر می کنند آوردن پسر افتخار است (مطابق با نظر و رای مردم ماقبل تاریخ !) می شود. الان دقیقن 13 هفته و 3 روز دارد. دلم می خواهد از جنسیتش مطمئن شوم و بعد از این سوال سوالهای دیگری دیوانه ام می کند.. شبیه که می شود؟ پر موست یا کم مو؟ روشن است یا تیره؟ بلند است یا کوتاه؟ چشمانش چه رنگی می شود. حدسیات من برای برا...
20 اسفند 1390