اون وقتا (دومین ماه تولدت)
مامانی وقتی 42 روزت بود رفتیم اولین مسافرت زندگیت، شهرستان ساوه. روستای بابابزرگها و مامان بزرگهات ، همونجایی که مامان و بابا عاشقشن:
اینم مناظری از روستای قشنگمون که دلم می خواد تو هم بزرگ شدی مثل ما بهش افتخار کنی و مثل خیلی از آدمای امروزی، اصلیت خودت رو گم نکنی، اجداد ما متعلق به این روستای زیبا هستند:
اینم کوچه باغ زیبای منتهی به رودخونه:
حدود دو هفته بعدش، 30 خرداد ماه هم رفتیم شمال. برای اولین بار نی نی من رفت به شمال. تمام راه رفت و برگشت توی بغلم خواب بودی. گاهی بلند شدی شیر خوردی، گاهی هم توی جاده نگه داشتیم پوشکت رو عوض کردیم. دکترت گفته بود برای نی نی ها تا شش ماهگی مسافرت هنوز زوده، به خصوص که تو حساسیت هم داشتی، اما این دومین مسافرت زندگیت بود توی ماه دوم تولدت. خیلی خوش شانسی نی نی جونم:
با کریر گذاشتیمت توی موجها که حالشو ببری، هر چند تو از دنیا بی خبر بودی گلم:
نی نی پارمیس بر دستان مامان توی غروب زیبای دریا 31/3/91 :
و اینطوری ماه دوم زندگیت هم تموم شد و وارد ماه سوم شدی دختر خوشگلم